حمید وحیدی | Hamid Vahidi

ایتا | HamidVahidi_ir@

حمید وحیدی | Hamid Vahidi

ایتا | HamidVahidi_ir@

خاطرات استاد حمید وحیدی؛ نه همین لباس جین است ...

#خاطرات_طلبگی_6 - نه همین لباس جین است ... تی شرت عجیب و غریبی که به تن داشت در تمام طول مشاوره حواسم را پرت کرده بود. لباسی که لایه سفید بیرونی ‌اش را گویا با برس سیمی چاک چاک کرده‌اند و اگر نبود لایه مشکی داخلی ‌اش هر آینه تمام محتویاتش پیدا بود. شلوار جینش هم البتّه دست کمی از لباسش نداشت و به لحاف چهل تکّه بیشتر شبیه بود تا ساتر نیم‌کره جنوبی بدن! تنها اثری که از ریشش  ادامه مطلب ...

خاطرات استاد حمید وحیدی؛ عضو تیم ملی - پنج-پنج به نفع داورِ حکیم!

#خاطرات_طلبگی_5 عضو تیم ملی - پنج-پنج به نفع داورِ حکیم! به قیافه‌اش می‌خورد وضعش خوب باشد که البته بعدها فهمیدم وضعش خیلی خوب است. عضو تیم ملّی والیبال بود و از بهترین‌هایشان بهترینِ آسیا هم شده بود. سرویس کلامش را اینگونه زد که به خاطر خستگی روحی از خانه زده بود بیرون و به قول خودش با اینکه می‌توانست خیلی جاهای دیگر برود امّا آمده امامزاده تا دلش باز شود و اتّفاقی نمایشگاه را دیده و آمده مشورت کند.  ادامه مطلب ...

خاطرات استاد حمید وحیدی؛ سلام آیت الله!

#خاطرات_طلبگی_4


سلام آیت الله!


البتّه برای این‌که ناشکری نباشد و خدای مهربان قهرش نگیرد باید این را هم بگویم که به برکت لباس پیامبری که برتن داشتیم احترام و ادب و محبّت هم کم شامل حالمان نمی‌شد؛

 امّا این برایم مشهود بود که گرچه از نظر کمّی، محبّت‌ها بسیار بیشتر و مفصّل‌تر از طعنه‌ها و زخم‌زبان‌ها بود

 امّا از نظر صداقت واقعاَ نظرات گروه دوّم بسی صادقانه‌تر حواله می‌شد تا گروه اوّل.  ادامه مطلب ...

خاطرات استاد حمید وحیدی؛ «حاج آقا می ‌خواستم زیر بگیرمت ولی دیدم ماشینم کثیف میشه!»

#خاطرات_طلبگی_3

* تا آسمان ...


- «حاج آقا می ‌خواستم زیر بگیرمت ولی دیدم ماشینم کثیف میشه!»  ادامه مطلب ...

خاطرات استاد حمید وحیدی؛ دنده چهار!

#خاطرات_طلبگی_2

- دنده چهار!


اوّل با احتیاط پرسید می ‌تواند حرف بزند یا خیر؟

 بعد هم که کمی احساس صمیمیت کرد و مطمئن شد   ادامه مطلب ...