#خاطرات_طلبگی_2
- دنده چهار!
اوّل با احتیاط پرسید می تواند حرف بزند یا خیر؟
بعد هم که کمی احساس صمیمیت کرد و مطمئن شد با نیروهای امنیتی و سربازان گمنام مواجه نیست، ترمز دستی کلام را کشید و پایش را تا آخر روی گازِ انتقاد و نقل مشکلات و حتّی بدگویی فشار داد و شروع کرد به زمین و زمان عنایت کردن!
اگر کمی مخاطب شناسیم را خرج میکردم باید از مدل نشستنش بر صندلی و لحن کلامش زودتر میفهمیدم که از طایفه فرمانداران است و ماشین سنگین می راند آن هم از نوع اتوبوسش!
به قاعده یک مدیرِ کلّ تازه به مسؤولیت رسیده پیشنهاد و نظر در ذهن داشت و به قاعده یک مجریِ صدای آمریکا انتقاد و اشکال به اول و آخر نظام نثار میکرد.
از آن ناشکرهایی بود که اعصابِ تحمّل خودشان را هم نداشتند و آثار درگیریشان با خویش در روح و جانشان باقی مانده بود.
کلّی از وضعیت نان نالید و از بی کیفیتی و جوش شیرین موجود در آن شکایت کرد و بعد رفت سراغ وضعیت جاده ها و راه ها و با دنده چهار از روی جنازه همه مسؤولین راه و ترابری رد شد.
هر وقت هم که در آینه بغلش نظری میانداخت ذکر خیری از گرانی میکرد و گازوئیلِ قیمتِ 160 تومان مانند ابریشم و زعفران دست نایافتنی میدانست!
هر چه خواستم ترمز دستیاش را پیدا کنم و کمی از سرعتش کم کند نمی شد و ظاهراً آرزوی معلّم شدنی که در کودکی داشت را میخواست با آموزش به این بنده کمترین تحقّق بخشد.
از سوی دیگر نیز به تور کسی افتاده بود که از هیچ چیز مانند ناشکری متنفر نبود و از هیچ خصلتی مثل پرتوقّعی و کفران نعمت بدش نمیآمد؛ لذا خیلی زودتر از مقدار معمول کاسه صبرم دچار سر رفتگی شد و به اصطلاح خودمانی کم آوردم و مقابله به مثل را آغاز کردم و مثل خودش شدم آموزگاری عصبانی که هنگام تصحیح برگه اشتباهات شاگردش را چماق وار بر سرش می کوبد.
از تغییرات و نعمات و برکاتی که در سراسر زندگیمان موج میزند گفتم و از این که نباید وجود اشکالات و مشکلات – که قابل انکار نیست و اصلا بر منکرش لعنت – باعث شود بی انصافی کنیم و حق را نبینیم و گذشته مان را فراموش کنیم.
از خاطرات سالی یک بار برنج خوردنِ پدرم گفتم که او هم تایید کرد.
برشی از #خاطرات حجت الاسلام و المسلمین استاد #حمید_وحیدی در #کتاب
#از_لسآنجلس_تا_پنجره_فولاد
#طلبگی_افتخار_سربازی_امام_زمان_عج
#رسالت_طلبگی
#مشاوره
#تبلیغ
@HamidVahidi_ir