#خاطرات_طلبگی_9 - #خدا هست یا نه؟ سه سال بود همسرش در زندان افتاده بود و برای تامین #مخارج_زندگی دچار مشکل بود با این سوال شروع کرد که ادامه مطلب ...
#خاطرات_طلبگی_8 - سیتیزن لس آنجلسی! از همان اوّل که نشست از شکل برخورد و رفتارهایش معلوم بود #فرهنگ متفاوتی دارد و با ما فرق میکند. وقتی فهمیدم بزرگ شده #آمریکاست و در ایالت #کالیفرنیا و در #لسآنجلس و همسایگی #هالیوود (علیه اللعنه) #زندگی میکند علّت تفاوت ها را فهمیدم. برادر بزرگ ترش هم بعداً آمد ایرانیُ الأَب و آمریکایی الأمّ (پدر ایرانی و مادر آمریکایی) بودند و به اصطلاح خودشان سیتیزن یا همان شهروند آمریکا محسوب میشدند. عجیب اینکه سؤالات هردویشان ادامه مطلب ...
#خاطرات_طلبگی_6 - نه همین لباس جین است ... تی شرت عجیب و غریبی که به تن داشت در تمام طول مشاوره حواسم را پرت کرده بود. لباسی که لایه سفید بیرونی اش را گویا با برس سیمی چاک چاک کردهاند و اگر نبود لایه مشکی داخلی اش هر آینه تمام محتویاتش پیدا بود. شلوار جینش هم البتّه دست کمی از لباسش نداشت و به لحاف چهل تکّه بیشتر شبیه بود تا ساتر نیمکره جنوبی بدن! تنها اثری که از ریشش ادامه مطلب ...
#خاطرات_طلبگی_5 عضو تیم ملی - پنج-پنج به نفع داورِ حکیم! به قیافهاش میخورد وضعش خوب باشد که البته بعدها فهمیدم وضعش خیلی خوب است. عضو تیم ملّی والیبال بود و از بهترینهایشان بهترینِ آسیا هم شده بود. سرویس کلامش را اینگونه زد که به خاطر خستگی روحی از خانه زده بود بیرون و به قول خودش با اینکه میتوانست خیلی جاهای دیگر برود امّا آمده امامزاده تا دلش باز شود و اتّفاقی نمایشگاه را دیده و آمده مشورت کند. ادامه مطلب ...