#خاطرات_طلبگی_5 عضو تیم ملی - پنج-پنج به نفع داورِ حکیم! به قیافهاش میخورد وضعش خوب باشد که البته بعدها فهمیدم وضعش خیلی خوب است. عضو تیم ملّی والیبال بود و از بهترینهایشان بهترینِ آسیا هم شده بود. سرویس کلامش را اینگونه زد که به خاطر خستگی روحی از خانه زده بود بیرون و به قول خودش با اینکه میتوانست خیلی جاهای دیگر برود امّا آمده امامزاده تا دلش باز شود و اتّفاقی نمایشگاه را دیده و آمده مشورت کند. خاکی بود و برخلاف خیلی از مشهورین و مشهورات باد غرور در دماغ نداشت. وضعش طبق حدس خوب بود و دستی هم بر آتش تجارت داشت. یک ساعتی با هم نشستیم و گفتیم و شنیدیم که البته باید اعتراف کنم این دو فعل را تقریبا به یک اندازه صرف کردیم؛ چراکه برایم پر واضح شده است که بسیاری از مراجعین غیر از راهکار خواستن و دنبال حل مشکل بودن دنبال گوش شنوایی هستند برای دردهای دلشان و به نظر میرسد خوب گوش دادن نیمی، بلکه نیمی و اندی از کار ماست. متدیّن بود و خودش میگفت قبلاً نماز شب خوان هم بوده و بخشی از قرآن را هم از حفظ داشته؛ از پدر و مادرش هم خیلی تعریف میکرد و صحّه میگذاشت بر اینکه شاکله اصلی تربیت یک فرزند در خانه و توسّط پدر و مادر شکل میگیرد. از وضعیت خوب حاکم بر تیم ملّی والیبال هم در دوره های قبل گفت که خیلی برایم جالب بود. میگفت: در دورههای گذشته مسؤولین خیلی به معنویات بچّهها توجّه داشتند و برنامههای خوبی برگزار میکردند مثال هم میزد به زیارت بردن تیم و حاج منصور آوردن برای تیم! در یک آبشار زیبا گفت: موفّقیت های چشمگیر تیم در گذشته هم بیشتر به خاطر همین تقویت روحیه معنوی و اهمیت دادن به ارزش های اخلاقی بود. سؤال شرعی هم داشت در مورد اینکه میتواند به خاطر فشار تمرین روزه نگیرد؟ که با دفاع روی تور مواجه شد و برایش گفتم حتّی اگر شده برای فرار از روزه یک سفر تا مسافت شرعی بروی باید این کار را بکنی و بعداً روزه ها را قضا کنی و صرفِ تمرین و سختیِ آن مجوّز روزه خواری نمیشود که نمیشود. سه ست گذشته بود و همچنان توپ کلام بینمان ردّ و بدل میشد که کمی هم از گرفتاری هایش گفت و نگرانی هایش و از اینکه دیر عصبانی میشود ولی وقتی میشود چه میشود! ناراحتیها و افسردگی هایش که کمی یادش رفت، وقت استراحتی هم گرفتیم و صحبتهای معمولی و گهگاهی شوخی های پاستوریزهای هم مهمانش کردیم تا رو به پایینیِ دو طرف لب هایش را کمی رو به بالا کنیم که به لطف خدا این اتّفاق هم افتاد. یا من هو اضحک و ابکی! اگر نبود سوت پایان نمایشگاه دو سِت دیگر هم حرف میزدیم؛ که نشد و کرکره نمایشگاه را کشیدند پایین و ما هم به رسم بازیهای جوانمردانه دست دادیم و خوشحال از نتیجه پنج بر پنجی که به نفع داور حکیم به دست آورده بودیم یکدیگر را به خدا سپردیم و رفتیم برای اردوی آماده سازی خویش در شبهای قدر! برشی از #خاطرات حجت الاسلام و المسلمین استاد #حمید_وحیدی در #کتاب #از_لسآنجلس_تا_پنجره_فولاد #طلبگی_افتخار_سربازی_امام_زمان_عج #رسالت_طلبگی #مشاوره #تبلیغ خاطرات حمید وحیدی تبلیغ اسلام مشاوره